یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش...
راهبه سوار میشه و راه میفتن...
چند دقیقه بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه...
راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس ??? رو به خاطر بیار...
کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه...
چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده...
راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ??? رو به خاطر بیار!...
کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه...
بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ???
رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن...
کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!
نتیجه اخلاقی: اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی
راهبه سوار میشه و راه میفتن...
چند دقیقه بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه...
راهبه میگه: پدر روحانی ، روایت مقدس ??? رو به خاطر بیار...
کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه...
چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده ، بازوش رو با پای راهبه تماس میده...
راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ??? رو به خاطر بیار!...
کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه...
بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ???
رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: «به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن...
کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی می رسی»!
نتیجه اخلاقی: اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی